سفارش تبلیغ
صبا ویژن

یاران خدا

کجا بروم ؟ از که بپرسم نشانی نگاهت را؟

کجا بروم که نه قفسی باشد و نه هوسی؟


کجا بروم که نه فرهاد باشد و نه شیرینی، نه مجنون بیابان گرد و نه لیلایی،

نه یعقوب و نه پیراهنی؟

کجا بروم که تنها تو باشی و زمزمه ا ی که از تو آغاز شود و به دریایی دور بریزد؟

فقط تو باشی و نه حتی گل یاسی که عطر نفسهایت را دارد و تا آسمان قد کشیده است.

نه ستاره ای باشد و نه ماه پاره ای.

تنها نگاه تو باشد و چراغی که از خورشید رو شنتر است.

کجا بروم ؟ تو بگو! کجا بروم که جز تپشهای قلب تو ، طنینی از زندگی نباشد؟

کجا بروم ...کجا بروم که همه ی آرزوی من جز بندگی نباشد؟

 

 

خدایا آن قدر به من نزدیکی که از رگ گردن گذشته ای
خدایا گفته ای که با هر قدمی که به سوی تو می آیم، ده قدم به سمتم می آیی
خدایا چرا تو را که این قدر نزدیکی و این قدر سریع سمت من می آیی نمی بینم.

 

دوست من ، چه تعریفی از خدا داری؟
انتظار داری چگونه به سراغت بیاید. دوست دارم خدای ترا بشناسم. چطور خدایت از رگ گردن به تو نزدیک تر است اما آن را به گونه ای نمی بینی؟ چطور است که با هر قدم ، ده قدم به سوی تو می آید ، اما تاکنون به تونزدیک نشده است؟

آیا ممکن است که تو به سوی او قدمی برنداشته باشی؟!!!


خدایا چقدر دور از راه قدم بر می دارم...
خدایا...

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 




نوشته شده در تاریخ یکشنبه 87/11/6 توسط هادی شکاری
درباره وبلاگ

هادی شکاری

www.zohor_63_k@yahoo.com
bahar 20